<-BlogTitle->
<-BlogDescription-> دلم شکست...! عیبی ندارد شکستنی است دیگر، می شکند ... اصلا فدای سرت٬ قضا و بلا بود! از سرت دور شد. اشکم بی امان می ریزد ... مهم نیست٬ آب روشنی است! بعد از مدتــ هـا دیدمشـ!!! دستامـو گرفت و گفت چقدر دستاتــ تغییر کردنـ… خودمـو کنترلــ کردم و فقـط لبخندیــ زدم… تــو دلـم گریهـ کردم و دم گوششـ گفتم: بیــ معرفتــ! دستایــ من تغییر نکرده… دستاتـ به دستایــ اونــ عادت کرده پنجشنبه 2 خرداد 1392| 13:23 |saghar
-Ɖɛƨιɢиer:behnam- |